درد های تنهایی و زخم زبان ها را با جان و دل خریدار شدی همدردی کلمه ای ساده به نظر می رسد اما از عمق وجود که معنایش را درک کنی می توانی بفهمی هم و درد.

 

به گزارش سایت مردم ک و ب، درد های تنهایی و زخم زبان ها را با جان و دل خریدار شدی همدردی کلمه ای ساده به نظر می رسد اما از عمق وجود که معنایش را درک کنی می توانی بفهمی هم و درد. نامش زینب عادلیان پوراست همسر شهیدی از دیار کهگیلویه و بویراحمد که روزهای تنهایی اش را با تمام آرزوها سپری کرده است بدون قربان.
قربان دهبان مردی از طایفه قایدگیوی موردراز و متولد ۳ مهرماه ۱۳۴۴ است.تعداد خانواده اش زیاد بود و نتوانست ه دلایلی به تحصیل ادامه دهد تا کلاس پنجم درس خوانده بود و شغل پدرش کارگربود.
مرد روزهای خوش زینب حالا افتخار افرینی کرده است برای میهنش. یادگار از او ندارد اما قاب عکس و روزهای خوشش را که به یادگار دارد برایمان می گوید: درفروردین ماه سال ۶۴ ازدواج کردیم که من ۱۷ ساله بودم. یک دختر هفت ماهه داشتیم که یک روز قبل از شهادت همسرم فوت کرد. یک سال و سه ماه بعد از شهادت همسرم با برادرشهید ازدواج کردم که درحال حاضر دارای ۵فرزند پسر هستیم.
بیست روزاز ازدواجمان گذشته بود که عزم رفتن به جبهه را کرده بود من هم مانع نشدم. شهید روی حجاب خانم های خانواده تاکید داشت و همیشه از ما می خواست که حجابمان را رعایت کنیم تا از ما راضی باشد.
به دلیل اینکه مادرش را در کودکی از دست داده بودهمیشه می گفت بزرگترین آرزویم سلامتی تو است که دخترمان بی مادر نشود چرا که خودم درد بی مادری را کشیده ام.
شهید یک ماه قبل از شهادتش در خوزستان به شدت مجروح شده بود که به بیمارستان تهران منتقل شد و پس از یک ماه درتاریخ۵تیرماه ۱۳۶۵به دلیل جابجایی ترکش درقفسه سینه اش به شهادت رسید.
خبر شهادت عزیزی آن هم اگر مرد آرزوهایت باشد برای یک زن سخت است،بعد از سکوتی چند لحظه ای با بغض جواب می دهد:یک روز قبل از شهادت همسرم دختر هفت ماهه ما فوت کرده بود که من در شرایط روحی بدی بودم و خانواده از وضعیت همسرم چیزی به من نگفته بودند خانه ما هم به خاطر فوت دخترم مملو ازوابستگان بود. تا اینکه خبر شهادتش را به یکی از وابستگان دادند و او به همسرش گفت و ناگهان صدای گریه خانم ها بلند شد و گفتند که قربان شهید شده،آنقدربرایم ناگوار بود که بعد از این همه سال حتی فکر کردن به اون لحظه هم برایم دردناک است.
ولایت مداری شهدا زبانزد است و گویی ولایت دو بالی بود که خداوند برای اینان ساخته است تا پرواز کنند همسرش ادامه می دهد علاقه وتبعیت اواز امام وشهدا بیش از حد بود.وقتی که بیست روز بعد از ازدواج مان می خواست به جبهه برود پدرش به او گفت ،تو که میخواستی به جبهه بروی چرا ازدواج کردی واودر جواب گفت ،من عاشق همسر و خانواده ام هستم اما نمی توانم رهبرم را در زمان جنگ تنها بگذارم ورفتن به جبهه وظیفه من است.
من شرایط وخواسته های همسرم را میدانستم که حاضر شدم با او ازدواج کنم.شهید دهبان دوبار قبل از ازدواجمان در جبهه مجروح شده بود به طوری که یک ماه در کماء به سر می برد و به دلیل همراه نداشتن کارت شناسایی هیچ کس ازاو خبر نداشت تا اینکه خودش به هوش آمد.
از آخرین توصیه های شهید چیزی را به خاطر دارد:بله گفت مواظب خواهر وبرادرانم باش نگذار نبود مادرشان را احساس کنند.//