منتقد بزرگ سینمای ایران گفت: عجیب است که فیلمی بتواند این قدر جدا از سطح کیفی سینمای ایران حرکت کند. انگار هوشی فراتر از این سینما پشتاش است. تنه به تنه فیلمهای رایدلی اسکات و مثلا لینکلن اسپیلبرگ.

 امیر قادری درباره فیلم اظهار کرد: این نکته را پس از نوشتن یادداشت، دارم به ابتدای آن اضافه میکنم. عجیب است که فیلمی بتواند این قدر جدا از سطح کیفی سینمای ایران حرکت کند. انگار هوشی فراتر از این سینما پشتاش است. تنه به تنه فیلمهای رایدلی اسکات و مثلا لینکلن اسپیلبرگ. بحث فقط بر سر ویژگیهای فنی و مثلا صحنه حالا دیگر مشهور سقوط هلیکوپتر نیست. اصلا این افق، و این نگاه به دو روز از زندگی یک شخصیت تاریخی برای رسیدن به جزییاتی از زندگی سیاسی این روزهای ایران، غیرمنتظره است. خیلی بهتر از بهترین فیلم ابراهیم حاتمیکیا تا به امروز. که البته مسیر نقد در حوزهای را باز میکند، که تاکنون خبری از آن نبوده است. چمران به هیچ وجه شبیه محصولی که انتظار داریم سینمای خودمان تولیدش کند، به نظر نمیرسد. آدمهای باهوش و حرفهایتر از حد معمولای هم همراهاش بودهاند. باید زمان بگذرد.
در این سینمای بیافق و دست به عصا و محدود و منفی و مضمحل، چ ابراهیم حاتمیکیا یک اتفاق است. هیچ شباهتی به باقی فیلمهایی که این روزها میبینیم ندارد. پیچیده و جذاب و قوی و با دغدغه. مسیر تازه مردمی شده سینمای ابراهیم حاتمیکیا را ادامه میدهد و به سطح بالاتری میبرد. این جا قصه داریم و قهرمان و نقطه عطف، و چالشهایی که اثر نهایی را به اندازه کافی، مقوی میکند. انتخاب قهرمان در سطح والایی اتفاق میافتد: چالش میان فرد و جمع، میان مردم و آرمان حزبی، میان حفظ ملت یا منافع گروه، میان صلح و جنگ، و مثل هر درام خوب دیگری: میان عشق و وظیفه.
و کم آدمی دیدهام که در سن و سال حاتمیکیا، در میان این چالشهای هولناک، تغییر کند، دو سر طیف را بپیماید، و میان آرمان حزبی و حفظ طبقه، به سمت نفع کلی مردم میهناش حرکت کند. درست نقطه مقابل حاج کاظم آژانس شیشهای. که طرف مقابل چمران چ قرار داشت. حاج کاظم مثل هر در خود فرو رفتهی دیگری، که آرماناش را بهانهای برای حفظ طبقهاش قرار میدهد، مردم داخل آژانس را خط کشی و محدود کرد، تا به خیال خودش، آرمانهایی را نجات دهد که برای حفظ آن باید، خواست و آزادی باقی مشتریهای آژانس را پامال میکرد. حاتمیکیای آن سالها البته آن قدر صادق بود که در بخشهایی از اثر، به این تقابلها میدان دهد، و گیرم به شکلی منفی و کاریکاتوری، خواسته اسرای حاج کاظم را مطرح کند. اما در انتها آن چه قرار بود نتیجه باشد، نجات رفیق خود حاج آقا بود. حکمی هم که آخر فیلم میآمد، برای نجات رفیق هم طبقه و هم گروه و هم آرمان بود. و طبیعی بود که چنین دیدگاهی در انتهای قصه، کل آژانس را به آتش بکشد.
اما در مورد چ ماجرا کاملا فرق میکند. حالا قهرمان قصه به فکر مردمی است که در میان دو گروه مسلح داستان، گیر کردهاند. او باید در کشاکش جنگ کردستان، مردمی را حفظ کند و زنده نگهدارد (مردمی که نمایندهشان زن عاشقای به اسم هانا، با بازی خوب مریلا زارعی است)، که در میان آرمانهای دو گروه دیگر دارند له میشوند. در این میان فیلمنامه به خوبی، فشاری را که در این مهلکه بر دوش قهرمان است، مطرح میکند و بسط میدهد. چمران قصه ،به پشت پا زدن به آرمانها متهم میشود، به ترسو بودن و صلح طلبی، یا به عدم مذاکره و جنگ افروزی. حاتمیکیا مثل همیشه وجوه مختلف ماجرا را جوری مطرح میکند که امکان دارد به تلاش برای راضی کردن همه گروهها متهم شود، اما این بار جز در یک مورد، که آن را هم به هر حال در مسیر قصه قرار میدهد، مطرح کردن همه ابعاد قضیه، چه وقتی چمران به صلح فکر میکند و چه وقتی مذاکره را نمیپذیرد و سراغ گزینه نبرد میرود، هدف یکی است: نجات ملت. نجات دادن، به این معنی که عشق بورزند و زندگی کنند. این جا هم مثل آژانس شیشهای، یک حکم حکومتی در انتهای داستان در کار است. فرقاش اما این جاست که این حکم بر خلاف آژانس، نه برای نجات چمران و خانوادهاش، که برای حفظ میهن و ملت صادر میشود.
فضاسازی حاتمیکیا درجه یک است. او درباره موضوعی فیلم ساخته که میشناسد. پس تفنگ و سنگر و زمین و قرارگاه، واقعی به نظر میرسند. با چند سکانس درگیری مسلحانه، که به استانداردهای جهانی نزدیک است. و صحنه موثر سقوط هلیکوپتر، که جدا از اجرای سطح بالایش، تاثیرش را از جایگاه درستاش در ساختمان قصه میگیرد. این صحنه باید باشد، نه برای نمایش ضرب شست کارگردان، که چون باید بفهمیم، این جنگ که دربارهاش حرف میزنیم، واقعا چی هست. ضمن این که حاتمیکیا از تواناییهای اجرایی همکاراناش، از حسین جعفریان فیلمبردار تا فردین خلعتبری آهنگساز و گروه جلوههای ویژه، به درستی بهره برده است.

و بالاخره این که چه خوب شد که نقش چمران را فریبرز عربنیا بازی کرد. بعد از مختار، او شاید تنها گزینهای است که در این سینمای بیقهرمان، توانایی احضار چنین شخصیتی را دارد. و بابک حمیدیان و مهدی سلطانی، نقش دو قطب دیگر ماجرا را تاثیرگذار اجرا کردهاند. هر چند که در ادامه قصه، همه چیز طوری پیش میرود که این دو قطب برهمدیگر منطبق میشوند و چمران باید میان آنها و قطب مقابل: مریلا زارعی و مردم پاوه، یک جبهه را انتخاب کند. در این میانه، و در آغاز دوران تازه، ابراهیم حاتمیکیا و چمراناش، جای درست را برای ایستادن انتخاب کردهاند. جبهه اعتدال برای زنده ماندن و زندگی کردن مردم، میان دو گروه افراطی و آرمانهایشان. فلاش بکهای چمران با خانوادهاش در ساحل دریا، نشان میدهد که او طعم زندگی را چشیده است.

فیلم “چ” امروز در سینما هنر یاسوج اکران می شود.

امیر قادری