ایده اولیه فیلم ستودنی است. مرگ یک نوزاد و ماجرای به گردن گرفتن مسئولیت آن ایده خاصی است اما به هر حال موجب می شود شاکله داستان تلخ باشد.

را دیدیم بیشتر به خاطر اینکه قرار بود اولین ثمره کار یک کارگردان جوان باشد که می خواهد در کنار  نسل جدید روزهای تازه سینمای امید را به نام خود گره بزنند. آن هم در فضایی که به نظر می رسد عنوان دارهای سینما به ته خط رسیده اند، یا به جای فیلم ساختن، مشغول بیانیه دادن و گداگرافی از جامعه ایرانی هستند. اما در نگاه اول به نظر می رسد تنها داشته فیلم داستانی سر راست و کارگردانی قابل قبول در حد یک فیلم اول با نماهای صرفا داخلی است. با این وجود، فیلم مهمی نیست، چون تقلیدی است و چیزی از خود ندارد.
تماشای دقایق اولیه فیلم کافیست تا بفهمیم یک مورد دیگر به مبتلایان به سندروم فرهادی اضافه شده است. باز هم حادثه ای که زندگی را از ریل خارج می کند و ماجرای شک و ابهام های بعد از آن. نگارجواهریان با سطح بازی همیشگی در فیلم هست. تنها تفاوت پیمان معادی با حضورش در فیلم قبلی فرهادی گریم اوست. مانی حقیقی هم یک حضور افتخاری دارد تا در کنار فضا و نوع روایت، «ملبورن» به شدت تداعی کننده فیلمهای فرهادی باشد. اما یک تفاوت جدی در این میان وجود دارد. نیما جاویدی مثل اصغر فرهادی مخاطب را فریب نمی دهد و در پایان او را با خیل احتمالات موجود، پا در هوا رها نمی کند. او در ملبورن قصه اش را طوری کامل می کند که هرکس فیلم را می بیند بفهمد واقعا چه شده است.
 کارگردان بار منفی قصه را به جامعه و حتی همسایه ها نسبت نمی دهد و به دوش همین آدمهایی می اندازد که داستان را پیش می برند. رفت و آمدهای افراد مختلف که در طول فیلم به این خانه انجام می شود و حتی ارتباط اینترنتی با کسی که آن طرف منتظر آمدن مسافران ملبورن است ابعاد ماجرا را البته در عرض باز می کند و فیلم را خسته کننده. این آمد و شد ها گاهی بانمک می شود قرار است از تلخی بکاهد و اما ریتم کار را کند می کند، به خصوص جایی که گره اصلی داستان مشخص شده و این افراد جدید قرار است تنها اطلاعات تازه به مخاطب بدهند و زوج جوان هم درگیر یافتن شیوه ای جدید برای پنهان کردن اتفاق از آنها هستند.
درباره محتوای فیلم حرف خاصی برای گفتن ندارد. فیلم اهل تکه پرانی نیست و همه چیز قرار است در طول یک روز و در همان تک لوکیشن آپارتمان زوج جوان اتفاق بیفتد. زوج جوان می خواهند برای سه سال به استرالیا بروند، اما تا پایان فیلم متوجه می شویم همین هایی که قرار است از این مملکت بروند نمی توانند به درستی با مهمترین مشکلی که قبل از رفتن برایشان پیش می آید مواجه شوند. این رفتن آنقدر برایشان مهم است که دست آخر یک افتضاح از خودشان برای بقیه به جا می گذارند و می روند. هرچند آنقدر هم عذاب وجدان دارند که دلشان بخواهد هیچ کس به بدرقه شان نیاید و در سکوت سکانس پایانی در مسیر فرودگاه با خود آرزو کنند که کاش می شد با همان تاکسی تا خود ملبورن را دربست بروند تا برای مدت کوتاهی هم که شده از جهنم خودساخته رهایی یابند.

درباره محتوای فیلم حرف خاصی برای گفتن ندارد. فیلم اهل تکه پرانی نیست و همه چیز قرار است در طول یک روز و در همان تک لوکیشن آپارتمان زوج جوان اتفاق بیفتد. زوج جوان می خواهند برای سه سال به استرالیا بروند، اما تا پایان فیلم متوجه می شویم همین هایی که قرار است از این مملکت بروند نمی توانند به درستی با مهمترین مشکلی که قبل از رفتن برایشان پیش می آید مواجه شوند. این رفتن آنقدر برایشان مهم است که دست آخر یک افتضاح از خودشان برای بقیه به جا می گذارند و می روند. هرچند آنقدر هم عذاب وجدان دارند که دلشان بخواهد هیچ کس به بدرقه شان نیاید و در سکوت سکانس پایانی در مسیر فرودگاه با خود آرزو کنند که کاش می شد با همان تاکسی تا خود ملبورن را دربست بروند تا برای مدت کوتاهی هم که شده از جهنم خودساخته رهایی یابند.

فیلم ملبورن امروز در یاسوج می شود.

انتهای پیام///ح.ع