بارالها من نمی خواهم که در بستر بمیرم ،میروم تا همچو مردان خدا در دل سنگر بمیرم و میدانم که به شهادت می رسم ،میخواهم اگر لیاقتش را داشتم ،بدنم مانند فاطمه زهرا مفقود الجسد بشود.

به گزارش پایگاه جامع مردم استان، شهید سید علی دوامی جانشین گردان مسلم ابن عقیل سپاه کربلای مازندران ،در ۲۱ رمضان ۱۳۴۶ متولد و در ۲۱ رمضان ۱۳۶۷ در شلمچه در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسیدند.

بخشی از زندگی نامه شهید دوامی :

کودکی سید علی

از وقتی که در کودکی نمازش را همان اول وقت می خواند، حتی برای نماز صبح خودش بیدار می شد و از همان کودکی روزه دار بودن را خیلی دوست داشت، همان کلّه گنجشکی های علی، پرواز در افق رمضان را به او آموخت.

آن قدر تعهد داشت، که از پول خودش گاه برای دختر بچه ها روسری می خرید، از همه بیشتر علاقه اش به روضه ها بود.آن روز ها خانه را آب و جارو می کرد، حتی کوچه را! می گفت باید از اهل روضه استقبال کرد.او می فهمید که صاحب عزا مادرش زهرا(س)است.بعد از مراسم می آمد واز مادرش سراغ صحبت های خانم سخنران را می گرفت.حق داشت ، وقتش تنگ بود و شوقش برای پریدن فراوان.

یا اباالفضل(ع)
یکی می گفت،وقتِ سینه زنی، میان ذکر حسین(ع) ، فریاد می زد:«یااباالفضل(ع، بعد از مراسم از او پرسیده بود:«علی آقا، بین ذکر حسین (ع)، چرا شما نام عباس (ع) را فریاد می کردی ؟»در جواب می گفت:«بدون واسطه نمی شود ارباب را صدا زد» .همرزم دیگرش می گفت:«شما علی را نشناختید، او یک عارف بود.یک نصفه استکان اگر سهمیه ی آب داشت، آن را هم وضو می ساختپا برهنه در میان دسته ها می رفت وخدمت می کرد، و نتیجه ارادتش ، زخم پهلویی بود که از مادر به ارث برده بود.

پیراهن سفیدعملیات والفجر۸

محمود نیکدوز،دایی اش، شهید شده بود، لباس او را پوشیده بود و با آن میجنگید، حتی آن طرف اروند، مدتی هم از من و او کسی خبری نداشت، آن روز ها در خانه،همه گمان کردند علی هم شهید شده، همه مشغول مصیبت محمود،اما در فکر علی؛ شاید هم عده ای خودشان را برای شهادتش آماده کرده بودند…..دیدند از دور، از سرکوچه ،آرام آرام می آید، اما از آمدنش عجیب تر، لباسش بود! می شد حدس زد که کلی ترکش با خودش آورده، زخمی شده بود .پیراهن سفیدش همه را به شک انداخت، فکر کردند او نمی داند، خواستند یک طور متوجه اش کنند، که خودش گفت: می دانم( دایی) محمود شهید شده… گفتند:اگر می دانی؛ چرا سفید پوشیدی؟ گفت:«شهید (شدن) عزا ندارد» می گفت:«اگر شهید شدم،کاری نکنید که مردم فکر کنند پشیمان شده اید،همه که دوست نیستند‼»

کالیبر ۶۰

مادرش می گوید:«مادر جان،این قدر قربانی نکن،همین کارها را می کنی که با این همه ترکش شهید نمی شوم!» و مادرش که اشک شوق مردمک چشمانش را در آغوش گرفته بود، گفت: «دوست دارم شهید بشوی ولی نه مفت و راحت، باید حالاحالاها از دشمن بکشی!» سیدعلی هم که همیشه جوابی آماده درآستین داشت،با لبخندی سرشار از هیبت خودش را جمع و جور کرد و یک طوری که تکبر هم نشود،گفت: «مادر نزاییده کسی بتواند مرا بکشد،مگر کالیبر۶٠ ،چون نامرد است و صدا نداردراست می گفت، کالیبر۶٠ همان سفیر پرواز علی بود

سیب بهشتی

مادر از خواب هایش می گوید:«روزی دلم خواست که علی هم با من بود از این میوه ها می خورد، خیلی دلم گرفت، درخواب علی را دیدم،  دستم را گرفت و مرا به باغی خُرّم برد، گویی بهشتِ رویاهایم را می دیدم، گفت:مادرجان شما هرچه می خواهی بخور، اینجا هرچه بخواهم برای ما فراهم است، ببین الان من سیب می خواهم،گفت:«دیدم شاخه هایی پر از سیب های سرخ برای سید خم شد و او از آن سیب های سرخ و آبدار خورد و شاخه برگشت وبعد انگور و …»  

خواهرشهیدی به مادرسیدعلی می گفتبرادرم رادرخواب دیدم که می گفت؛ اینجا سید علی کلیددار بهشت است واجازﮤرفت وآمدها رااو میدهد…»

بخشی از وصیت نامه شهید سید علی دوامی:

بارالها من نمی خواهم که در بستر بمیرم ،میروم تا همچو مردان خدا در دل سنگر بمیرم و میدانم که به شهادت می رسم ،میخواهم اگر لیاقتش را داشتم ،بدنم مانند فاطمه زهرا مفقود الجسد بشود.
 

تصاویر تکمیلی: