سید محمد مختاری در ثنای رثای برادر اوست باقی مولمه ای که لیک جان می فرساید و قلم می چرخاند، خونابه ی تلخ دردی است که در شب چله از ذره ذره ی نهاد قومی چون آه برخاسته است . یلدا ، چه حکمتی در سیاهی مطولت بود که چون باد نحس پیچید …

: سید

در ثنای رثای برادر

اوست باقی

مولمه ای که لیک جان می فرساید و قلم می چرخاند، خونابه ی تلخ دردی است که در شب چله از ذره ذره ی نهاد قومی چون آه برخاسته است . یلدا ، چه حکمتی در سیاهی مطولت بود که چون باد نحس پیچید و ایلی را عزادار کرد، صدای صادق ما برایت چه کوس انالحقی بود که امانش بریدی و زمانش را برای همیشه ایستاندی، او که چون تبارش قرنهاست چله نشینت بود. ای واویلا که چنبره ی سیاهی پر شبت تا اعماق بی خدایی جولان میدهد. صبرت نبود تا اربعین حسینش را به سماع آخر نشیند؟ امانت نبود تا جامه ی سیه از داغ “سیدکریم” از تن این قوم زخمی بیرون آید ؟ به کائناتت قسم این ایل زخمهای بسیار بر تن دارد. بی برادری بیداد می کند و داد می ستاند، تو یلدا، بد کردی با ما، بدتر کردی با خودت، چو زین پس، تا انهدام خلقت، سر سالت که برسد بجای آجیل و انار، گلاب و حلوا خیرات ما خواهد بود. چشم دیدن برادر رعنای ما را نداشتی، ای سیاهی نحس دامنت برچین که در این وانفسای بی کسی دردمان ار هزار است درمانمان یکی است. تو هم اینبار زخمت را بر گرده ی ما نشاندی اما انگار از یاد برده بودی که شب آخرینی و از فردایت نور می باردمان و هر روز از تلالو انوارش روشن تر خواهیم شد. ای جرثومه ی شب و نفاق، ار بی برادرمان کردی، ار فغان مادر به افلاک رساندی و بر خاک فرزند زمینگیرش کردی، ار خم کردی کمر استوار پدر را بر لهد پسر، ار امروز اربعین حسینمان را با حجله ی صادق درآمیختیم، دردهامان را فزودی اما، ثبتمان کردی بر جریده ی هزار پاره ی دل خویش تا باز ترجمه کنیم و بیاد آریم که ما همه برادریم، ار تو از یاد می بری ما از یاد نخواهیم برد و نمی گذاریم از یادمان ببرند که سید باقر، این برومند فرزند زخمی تاریخ پردردمان، در میانه راه بدرقه ی “سید کریم” حزن صادقش آوار شد و مابین بدرقه ی آن و شیون این، به حرمت هزاران ساله ی میهمان، چشم بر کائنات بست و ار به خودش بود تا “سید کریم” را روانه ی حجله ی معشوق نمی کرد، تابوت فرزند بر دوش نمی گذارد. ای واویلا که چه می کنید با ما ؟ ای امان، اما تو بیگناهی یلدا. تو هم امسال خود را به پابوس اربعین حسین رسانده بودی تا در سیاهی نیمه شبت چراغ محفل حسین را خاموش کنی که نامردان در آن تاریکی گم شوند و شدند و با رسیدن سحرگاه یلدایی، سپیده دمان توامان، برادران صادق بودند که گرد هم آمدند تا مباد هیئت شان بی صادق اقامه ی عزا نماید .
خورشید زمستانی امروز تابیدنش را پر تلالوتر کرد تا خاک سرد مزار “محمد صادق” را در غریب آباد تهران بهشت کند تا اشک مادرش بدرقه ی راه رسیدن به جده اش زهرا باشد و بهشت زهرا ی تهران امروز حال دیگری داشت و حکایت دیگرگون. پیکر برومند صادق را نرگس باران دست مادر معطر می کرد و استوار قامت پدر دلداری برادران داغدارش می داد. امروز همه ی فرزندان ایل عزادار بودند و خانواده ی “سید باقر” همگی میزبان و دلداری دهنده، بنازم به شرفت مرد . بنازم به غیرتت انسان، آوایت همیشه لالایی باد شیرزن، مادر داغدار و عروس ایل، رختت سپید باد که سپید رویمان کردی و سیاهی بر تن بدخواهت تا ابد .
امروز روز دیگرمان بود، امروز را تاریخ مان بخاطر خواهد سپرد ، امروز ار غروب نام صادق بود، طلوع یادش شد و امروز روز آغاز خواهد بود، چو امروزی در نهانخانه ی دل تک تک فرزندان آن دیار که غریبانه گرد هم آمدند و زیر سایه ی دوست همدلی قسمت کردند، صادق را به جده اش زهرا سپردند و نفاق را دفن کردند. از سرحد و گرمسیر، از وزیر و وکیل، از مرد و زن، از ریز و درشت و کودک و پیر و از قسمت شده ی بی خاصیت چپ و راست که امروز همه در هیبت برادر و انسان یکپارچه بودند. که از امروز، چونان که آرام آرام خورشید گرمابخش سیطره ی سیاهی و سرما را بر می چیند، داغ بی برادری و بیکسی هایمان هم به همان سان برچیده خواهد شد. که حکمتی است ار به رحمت ببندد دری. امید به تداوم این برادری و غیرت کشی و این زانوی استوار پدری حتا در آوار درد بی پسری.
روحت شاد و قرین رحمت واسعه الهی باد “سید محمد ” و صبرت فزونتر و ایمانت مستحکمتر باد برادرم “” و عزتت پایدار و غمت هرگز مباد عروس ایل ، “مادر محمد صادق” . و باقی بقایتان .

عکسها: محمد مختاری
DSC 5307 1 غمنامه محمد مختاری در سوگ صادق موسوی به همراه روایت تصویری

.

منبع : سایت ک-ب