بلوط های پیر
بوی جوانی ات را
از هزار کلمه آنطرف تر
شنیده اند
بَنه های نوجوانه
جمع شده اند دور هم
داستان تازه ات را بشنوند

(حسین خلیلی.دیدار)

 بلوط های پیر

بوی جوانی ات را
از هزار کلمه آنطرف تر
شنیده اند
بَنه های نوجوانه
جمع شده اند دور هم
داستان تازه ات را بشنوند
تا سرگذشت ایلمردی ها
و تلخی دسیسه ها را
برای سیسه های رسیده
بازگو کنند
سرت را برسینه ی دنای بزرگ گذاشته ای
برای پازن ها درددل می کنی
سیاه چادرها
سپیدی موهایت را
برای مَلارها تفسیر می کنند
و دوغ ها-که دروغ نمی گویند-
مزه ی روزگارت را می دهند
لب به سخن که می گشایی
گل های اشک
در چشمانت می شکفند
شکوه در نگاهت جاری است
می خواهم کنارت بنشینم و
بشار را بشناسم
شبانه هایت را بشناسم
شنیدن هایت را بشناسم
شاید ها و بایدها و هرچندها و
آه هایت را بشناسم
بشناسم را بشناسم
و بعد
برای رفع خستگی
یک استکان چای داغ
از ذهنت بنوشم
و راه بارانی ات را ادامه بدهم
برسم به زاگرس
به آن ستبرخاطرِ بلندآوازه ی امیدوار
پلنگ ها را از دلتنگی درآورم
کبک ها را از صدایت پر کنم
و چویل ها را از مشامت
و دَراها را از زمزمه ات
دلت همیشه تنگ تامرادی است
برنوها برای فشنگ ها سُروی سر می دهند
و فشنگ ها برای برنوها شروه می گویند
آه ای استوارمردِ نستوه
هرگز از بلندای سخن
کوتاه منشین
و از کوچ  باز نهایست
بلوط های پیر
بوی جوانی ات را
از هزار کلمه آنطرف تر
شنیده اند!

منبع : سایت اسلامی کهگیلویه و بویراحمد