- اخبار ، اخبار سایت ، چهره ها و شخصیت ها ، مشاهیر استان ، مشاهیر هنری - ادبی ، هنرمندان استان ، یادداشت ، یادداشت ادبی - هنری
- جمعه 5 آگوست 2016 - 11:08

برای سالمرگ حسین پناهی، نظر هنرمندان و شعرا درباره پناهی
حسین پناهی مدتی بود که رفته بود. و هنوز بودنش در آنجایی که باید باشد ، در پستوی غبار گرفته ذهن درگیر روزمرگی و کار و نان …سینما ! هنوز با او ، با شعرهایش ، با آن لهجه گرم و وحشی جنوبی اش ، با زلال آیینه ی چشم هایش … هنوز با نگاه و مرامش دمخورم
به گزارش سایت مردم ک و ب، حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد. وی پس از آن به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدتها در محاق ماند.
با پخش نمایش “دو مرغابی در مه” از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایشهای تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایشهای د و مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود.
پناهی در سال های حیات هنری اش در فیلم هایی همچون گذرگاه، گال، هی جو، نار و نی، مهاجران، سایه خیال، هنرپیشه، مرد ناتمام، روز واقعه، مریم مقدس، بابا عزیز به ایفای نقش پرداخت. وی در مجموعه های تلویزیونی گرگها، آواز مه، محله بهداشت، بی بی یون، روزی روزگاری، امام علی (ع)، همسایهها، آژانس دوستی، دزدان مادر بزرگ، آئینه خیال، کوچک جنگلی، آشپزباشی، روزگار قریب، یحیی و گلابتون و شلیک نهایی نیز بازی کرده است.
وی در سال ۱۳۶۷ به خاطر فیلم “در مسیر تندباد” و در سال ۱۳۷۱ برای بازی در فیلم “مهاجران” نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد در جشنواره فجر شد. همچنین پناهی در سال ۱۳۶۹ و برای بازی در فیلم “سایه خیال” به دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فیلم فجر دست یافت.
حسین پناهی در قامت شاعر و نویسنده
حسین پناهی بیشتر شاعر بود و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام “من و نازی” در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شده است.
آثاری همانند من و نازی، ستاره ها، چیزی شبیه زندگی، بی بی یون، سلام خدا حافظ، سالهاست که مرده ام، افلاطون کنار بخاری، نامه هایی به انا، من و نازی ، دو مرغابی در مه، کابوسهای روسی، به وقت گرینویچ، نمیدانم ها از مجموعه اشعار و نمایش هایی است که از حسین پناهی به چاپ رسیده است. علاوه بر اینها سه اثر “سلام خداحافظ”، “ستارها” و “راه با رفیق” با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شدهاست و یک دفتر شعر و یک نمایشنامه به نام “چیزی شبیه زندگی ۲” دارد که هنوز چاپ نرسیده اند.
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و به وصیت خود ایشان در قبرستانی که مادرش در آنجا دفن شده در شهر “سوق” به خاک سپرده شد.
پناهی از نگاه دیگران
پرویز پرستویی
حسین پناهی مدتی بود که رفته بود. و نبود که با ما نمایش بزرگ زندگی را با هم بخندیم و گریه کنیم .هنوز بودنش در آنجایی که باید باشد ، در پستوی غبار گرفته ذهن درگیر روزمرگی و کار و نان …سینما ! هنوز با او ، با شعرهایش ، با آن لهجه گرم و وحشی جنوبی اش ، با زلال آیینه ی چشم هایش … هنوز با نگاه و مرامش دمخورم .وقتی از سوی« دارینوش » پیشنهاد شد که در کاستی با صدا و شعر حسین پناهی شعری از حسین را دکلمه کنم ـ برای آنکه بار دیگر با او حرف بزنم ـ پذیرفتم و شعر «سیاه » از مجموعه «من و نازی » را خواندم .
خب آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه …
آگاهانه به سمت و سوی گنبد نیلی شعرش رفتم .هم ، ذات را با او یکی کردم و هم لهجه و گویش و نفس را . شعر را خواندم و تا موسمی بی حد ، گیج و گم آن شدم.در لابه لای واژه واژه آن در عالم خیال و زندگی می گشتم و می گردیدم .سرم گیج می خورد از آن همه طنازی کلام وچفت وبست و خیال و رویا ی شعرش …شعری از جنس خود حسین .
چقدر نزدیکم بود با همه ی انسان هایی که عاطفه را شرط اول زندگی می دانستند و چقدر دور از ریا و خودورزی عده ای نا شریف و نا ارجمند که با نقاب روز را شب میکنند و نه من و نه حسین نمی دانم و نمی دانستیم که چه کابوسهایی خفتشان را می گیرد.
محمد علی بهمنی
نخستین باردر جمع شعری سپیده سامانی دیدمش .داشت شعر گفتگوی من و نازی را زیر چتر را اجرا می کرد .پانتومینی نه در شکل اجرایی اش ، که خلاف آمدی توامان حرکت و صدا . شعر خوانی حسین پناهی تصورم را از «شنیدنی بودن شاعر » تغییر می دهد که چه دیدنی بود شعر خوانی کسی که پیش از آن بارها بازیگری اش را ستوده بودم.شعرش از جنس علایق من نبود اما هوشم را تلنگر می زد که گوش سپارش باشم . دیالوگی که با دولحن ، «نازی » و «من راوی» که شنونده را یاد «گفت و گفتم » های شعر کلاسیک یا نمایشنامه ای های معاصر می انداخت .
نازی : بیا زیر چتر من که بارون خیست نکنه
من : خیلی قشنگه که بشر تونسته آتیشو کشف کنه .
چگونگی اجرا شاید بهت زده ام کرده بود که درمیان کف زدن های دیگران و خاموشی من ، آرام آمد و در کنارم نشست و با همان لهجه ی آشنا گفت : «می بخشیدا ، تقصیر من نیست ، تقصیر نازیه .» صمیمی و دوست داشتنی به جانم نشست . بیش از پیش باورش کردم و آغاز شد آن چه دوستی یا ارادتش می نامیم . چند دیدار به یاد ماندنی را ثبت دلخواه کرده بودم که دکتر مجتبی معظمی و یاران «دارینوشی » ، آن «عفیف بی پیرایه » را شوق مند خوانش شعر واره هایش دیدند و چه به وقت ، با انتشار کاست «ستاره ها» ، زمستان ۷۵ را بی سرما کرد.شعر و صدای حسین و اشتیاق دوستداران لهجه ای که طعم زندگی و مرگ داشت .لهجه ای که هم زندگی را درکی زیبا می دانست و می گفت « درک زیبایی درکی زیباست » و هم مرگ را : «آدمی صندلی سالن مرگ خودشه .» سال ۷۸ تا ۸۳ «ستاره های » حسین پناهی سو سوزنان ، نظاره گر ابرهای حسود بود و تراویدن از منفذ ابرهای و درخشیدن از پس و پشت توانمندیهایش که شعر ،ـ رابط مشترکمان ـ جزیی از آن همه بود.فعل ماضی برایم بغض آور است ـ اما چه می توان گفت وقتی به نا گاه هست ها نیست می شود و یادها و خاطره هاشان هم خوش تر که دیر نمی پایند ـ ورنه با این هجوم پیاپی چه می کردیم.تلخ تلخ یادت می آید دور نیست روزی که حسین آمده بود تا آش دست پخت مهربانترین مادرها ـ مادر معظمی ها ـ را نوش جان کند ـ در جشن صمیمیت های دارینوش به خاطر پایان ظبط کاست دوم حسین پناهی که به خواست خودش بار گذاشته بود .آش پشت پای سفر همیشه اش.
اکبر عبدی
حسین پناهی نیازی به تعریف ندارد و نیازی نیست که درباره اش حرف زد. چون همه می شناسندش، حتی تماشا چی های معمولی.صداقت و کودک درون ایشان را در کارهایش دیده اند و با آن آشنا هستند .چون انسان بسیار زلالی بود و این زلال درون را از چشم هایش به وبی می شد فهمید .ضمن عرض تسلیت دوباره به خانواده محترمش و اهالی خوب و شریف آن روستا ، و به پسرش که شاعر است و یک جورهایی دارد جا پای پدرش می گزارد ، باید بگویم نکته مهم این است که ، مسئولین قبل از مرگ یک آدم باید او را بشناسند و به آنها لطف کنند در مراسم ختم حسین پناهی ، بسیار خرج کردند و یک مراسم خوب برگزار کردند ، که اگر لطف می کردند و و در زمان حیات اش همین مبلغی که خرج کردند را هزینه پول پیش یک خانه می کردند ، برای حسین پناهی می توانسن خانواده اش را از روستا به تهران بیاورد. منظور این است که فایده ای ندارد ، بعد مرگ من کلی خرج کنند .من که دیگر بر نمی گردم .ولی در موقع حیات نفس کشیدن و زندگانی اگر کاری برای هنرمند بکنند ، دیگر بعد از رفتنش افسوس نمی خوریم که کاش در زمان حیاتش این کارها را برایش کردیم .یکبار من و حسین فیلمی کار کردیم ، به کارگردانی آقای خسرو شجاعی .من نقش چند تهیه کننده را بازی میکردم . و حسین نقش یرادر خانم آقای تارخ و برادر خانم گودرزی بود . یادم هست ، وقتی که پیش قسط اول قراردادش را گرفت ، باور نمی کنید اگر بگوین در مسیر تا خانه کل پول را با مردم تمام کرد .مثلا اگر کرایه تاکسی ۴۰۰۰تومان شد به او ۵۰۰۰هزار تومان می داد. گفت من امروز پول دار شدم تو هم باید وضعت خوب باشد .یعنی چنین آدم گلی بود . ما ممکن است به فقیر ۵۰ تومان بدهیم اما من دیده بودم که بارها ایشان هرچه که داشت با مردم تقسیم می کرد . یا یک بار دیگر سر کار دیگری بودیم با حسین پناهی ، یک بارانی خوشگل خریده بود ، هر روز به ما نشان می داد و می گفت : خیلی توی این حال نمی کنم خیلی گرمه ، ولی گرماش بببهم نمی چسبه. گفتم چرا گفت : خیلی ها را می بینم گاپشن معمولی هم تنشان نیست . تا اینکه یکی از روزها دیدم بدون بارنی آمد . گفتم حسین سرما می خوری چرا اینجوری اومدی ؟ بارونیت کو ؟ گفت دادم به یه ادمی که بیش تر از من به آن بارانی احتیاج داشت .واقعا از دست دادن چنین آدمی ، حیف است ، حیف و کاش زمان حیاتش مسئوولین او را می فهمیدند.
رسول یونان
هیچ و هرگزحسین پناهی به خاطر نقش هایی که اجرا کرد مشهور نشد بلکه این نقشها به خاطر بازی او جلب توجه می کردند . حسین پناهی شعر و سینما را در هم آمیخت و هنر بازیگری اش را ارتقا بخشید .او به تنهایی یک سینما بود . یک سینمای تک نفره . به نظر من او آخرین شوالیه از تیپ شوالیه های سروانتس بود مردی بود برای زندگی و حقیقت و زیبایی و موی آشفته اش یادآور پریشانی دون کیشوت بود. یادش گرامی باد.امید که در جایی دیگر ورای این شلوغی ها به زندگی خودش ادامه دهد.
فاطمه گودرزی
حوالی سال شصت و هفت دو چشم معصوم با نگاههای پرسش گر و عجول وارد خانه ما شد ، همسرم او را همکار و دوستش ، حسین پناهی معرفی کرد . از بدو ورود احساس کردم یک فضای بی ریا ی روشنایی در خانه ام ایجاد شده . سوال ها و نظرهایش به قدری بی غل و غش و در عین حال انتزاعی بود که بی اراده وارد ذهنیت اش می شدی . وقتی چند خطی از شعر هایش را می خواند ، به دنیایی از تصاویر خاص و ناب ، وارد می شدی . که علی رغم غریبگی با چنین فضایی تو را گرفتار زاویه نگاهی جدید ار زندگی می کرد . به خصوص وقتی خواند : مثل امال و محال اینقدر پا پیچم نشو .هر چند که مثل تمام هنرمندان غریزی و ژنی ، بی پروا همیشه مادیاتش را آتش می زد و به همین سبب همواره در تنگ دستی بود … . وبد رفت ، اما یقین دارم نزد هر کسی خاطره ای از نیک سرشتی و نیک اندیشی به جای گداشته است . به ویژه خانواده من به خاطر اینکه ، روزی دفتر دست نوشته های اولین کتاب شعرش را به همسرم هدیه کرد . گاهی به دست خط اول او نگاه می کنیم ، گویی در مقابل ما ظاهر می شود و می گوید :”هر که بگوید بودیم ، مگر آن کس که تقدیرمان بود.
علیرضا خمسه
وقتی مجموعه شعر من و نازی حسین پناهی چاپ شد ، وجهه دیگری از شخصیت اوپیدا شد که قبل از آن چون سایه از خیال به دنبال کیستی و چیستی خود ازکهگیلویه به تهران کوچ کرده بود و در تلویزیون و سینما و تئاتر به جست و جو پرداخته بود و عجیب آن بود که هرچه بیشتر می جست کم تر می یافت .
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
سادگی و صمیمیت این فرزانه ی ساده دل ، نوای خوشی ایجاد کرده بود که گوش هاب بزرگ دیوار شهر را تاب شنیدن آن نبود.به همین لحاظ همواره در پایان هر تلاشی با درهاب بسته روبرو می شد . او در پایان آرزوهای بزرگی که در سر داشت همچون مردی نا تمام مهاجرت را برگزید . چهار سال پیش او در روز واقعه راز کوکب را در سینه ی خویش دفع کرد و با کشتی یونانی به قصد هشت بهشت هجرت کرد و رفت وخاطره او مثل یه لبخند شیرین خانه یحیی و گلابتون به یادگار مانده است.
محمد صالح علا
حسین پناهی دژکوه عزیزمان در یک تمدن روستایی در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمد و در سال ۱۳۸۳ با یک تمدن جهانی از دنیا رفت . حسین پناهی عزیزمان فرهنگ روستایی را با شعر فرا مدرن آشتی داد و حماسه های مردم ولایات را با زبانی جهانی دراماتایز کرد. او در میان همین چند سال همه نسیم های سرگردان را گرد هم آورد.نسیم هایی که بیهوده در خریطه ی انسانی ما پرسه میزنند. نسیم های عاطل و باطل را را شبانی کرد و به سمت جغرافیای زیبا شناسی ایران فرستاد.امروز اگر بازی های بزرگش را با شگرد کودکانه میبینیم و حض می کنیم ، امروز اگر شعر و صدای طنازش را می شنویم و حالی به حالی می شویم ، امروز اگر …دلم می سوزد ، در آخرین دیدار قرار شد در یک تله تئاتر دو نفره به وجه منولوگ(تک گویی) در کنار هم باشیم ودر کنار هم جهان تنهایی مان را وارد اجرا کنیم …پرسیدم : حسین جان بیا با دفتر من قرارداد بنویس بگو از تلویزیون برایت چه مبلغ بگیرم ؟ گفت : محمد جان من پول نمی خوام تو به جای پول برای من یک موبایل بخر …آن وقت من گریه کردم و لای گریه هایم به او گفتم چشم . از اینکه هموطنانم مرا با دیگران اشتباه می گیرند خیلی شادمانم و ممنونم از همه آنها که مرا اشتباه می گیرند.چه اشتباهی از این دلپذیز تر که که گاهی در خیابان مرا از حیث ظاهر با هنر مند برجسته سرزمین مان جنای آقای ابولفضل پور عرب اشتباه می گیرند که در این مسیر اتفاقات و خاطرات با مزه ای دارم .اما از منظری دیگر جوانان سرزمین عزیزمان با من تماس می گیرند و می گویند ما را یاد هنرمند برجسته کشورمان حسین پناهی می اندازید .من در دل خدا را شکر می کنم و ایضا برای نبودنش غصه می خورم . همین حالا هم که اینها را می نویسم در حال غصه خوردن با دستهایم هستم . هر بار یاد خاطرات شور انگیزی که با استاد حسین پناهی ام داشتم می افتم دلم تنگ می شود ، کمی بغض می کنم و بعد جلوی چشم هایم را می گیرم و نمی گذارم اشک هایم بریزد روی زمین .حسین پناهی عزیز مان انسان جامع ا لشمولی بود . خوب درس خوانده بود . ملا و با سواد بود و در حوزه ی زیباشناسی انسان قابل اعتنا و اثر گذار بود . حسین پناهی عزیزمان هنرمند ذوالفنونی هم بود. در نحله های مختلف هنری صاحب نظر بود . او ادبیات فارسی را می شناخت و با شعرهای بدیع و زبان منحصر به فردش اش دلبری می کرد . در کار سینما و تلویزیون وتئاتر بازی های درخشانی داشت .او نقش را مال خود می کرد و جهان مکتوب را با جهان شخصی اش هم افق می نمود . او کاراکترها را به خویشتن شبیه می کرد و این یک شیوه ی بازیگریست که غریزی است . هنرمندانی که چنین شیوه ای داشته باشند در عرصه ی بازیگری کم پیدا می شوند . حسین پناهی ، جان بود . من گاهی از خودم می پرسم محمد جان تو در جهانی که در آن حسین پناهی ، عمران صالحی ، بابک بیات و … نیستند چه می کنی ؟