- سایت های خبری
- چهارشنبه 1 ژانویه 2014 - 09:01
آقایان؛ بی نهایت مدیریت و ناتوانی تا کجاست؟( علیعباس محدث)
بعضیها حکم مدیریتشان از جنس کاغذ و امضاء مافوق است و بعضیها از جنس عمل و کارکرد و تجربهشان.
« آقایان آخر بی نهایت کجاست؟»
از آغاز خلقت آدم، کمالات و فضایل انسانی به امتداد زندگی بشر، گاهی مسخ شده و گاهی مبنای سعادت و تکامل بودند. در مقطعی حاکمان جوامع بشری، ملبس به دین و متشرّع به شریعت بودند و گاهی نیز مستنبد به اندیشه خود و درتقیّد به رفتارهای موروثی گرفتار. در هر صورت، به بی نهایت منجر نشد و حتی انبیاء و امامان معصوم نیز مُخیر به سیر در بی نهایت نبودند. اگر ما بهشت و جهنم را برای انسان، غایت این چرخ زندگی بدانیم، شاید آنجا پایان این تورنمنت زندگی و حواشی آن باشد ولی باز هم نمی دانیم که آخر بی نهایت اخلاقیات و انسان مداری یا سفاهت و اومانیسم محوری کجاست؟
دورکیم جامعه شناس فرانسوی معتقد است که جامعه چیزی جز علم اخلاق نیست. به نظر می رسد که مصادیق اخلاق را، هر چقدر که در حوزه ی علم و تئوری محصور کنیم، برای انسان اصل هستند. اگر انسانها برای زندگی و زندگی را برای انسانها، موازنه انسان و انسانیت بدانیم، پس اخلاق نیز مرز محوریت انسان در چرخه زندگی اجتماعی است. اینجا نیز اخلاق و انسان محوری یعنی پرهیز از جنگ، تزویر، دروغ، ریا کاری و در یک کلام یعنی پاس داشتن حرمت انسان. آیا این صفات رذیله را زدودن، آخر بی نهایت اخلاقیات است؟
بی نهایت محرومیت تا کجاست؟
امام علی (ع) می فرماید، محرومیت از دست دادن بهره ای است که به تو داده شده است. آیا قادریم بهره هایی را که به ما ارزانی داده اند را برشمریم؟ چرا ما از همه آنها یا بخشی از آنها بی بهره ایم؟ این سؤال تا حدودی مبیین بد اخلاقی های زندگی اجتماعی انسانها است. مگر نه این است که انسانها باید از طبیعت به بهترین وجه ممکن استفاده کنند تا بهره مند شوند و از یاری همدیگر دست نکشند تا محرومیت بر آنها مستولی نگردد؟ بنابراین واژه هایی مثل، تمامیت خواهی و سلطه گری در سیاست، سرمایه داری، بورژوازی و انحصار منابع و تکنولوژی در اقتصاد، تهاجم فرهنگی و محدودیت ارتباطات در فرهنگ و عدم انتقال دانش و ارتباط اجتماعی در حوزه اجتماعی، نشان از ناپیدایی انتهای محرومیت است.
بی نهایت ناتوانی تا کجاست؟
همه می دانیم که هر موجودی توانمندی دارد که مایه ارتزاق، آسایش و بقای آن است. از مورچه ضعیف الجثه تا حیوانات غول پیکر و از حیوان معدوم العقل تا انسانی که در وصفش می گویند« رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»، هر کدام نقاط قوت و ضعفی دارند. یعنی اینکه هر کدام توانمندی و ناتوانی در ضمیر شان دارند که باید توانمندی ها را توسعه و ناتوانی را با تعقل و تدبر، سامان داد. مگر نه این است که زمان، تجربه و تعلیم، مسیر ترقی و دانش اندوزی است؟ پس نباید در مسیر مخالف حرکت کرد و دور باطل قبل از رنسانس را در سفسطه بافی های دلال بازان بازار سیاسی امروز تکرار کرد. این ره به ترکستان که می رود هیچ، در بی نهایت هم به آخر نمی رسد.
بی نهایت گمراهی و خودباختگی تا کجاست؟
در دنیایی که رقابت بر سر معادلات ریاضی و مجهولات شیمی و رانش و ربایش فیزیک است، چرا باید تخته سیاه را از مسئله های حل نشده پاک کرد؟ از اینجا بر می گردیم به استان کوچک کهگیلویه و بویراحمد و عضوی از این دنیایی که به دهکده، تشبیه شده است. بی تردید تمامی منازعات و کشتارهای بشری برای این است که بدانیم مدیریت دهکده باید دست چه کسی باشد؟ گرچه این هم نمی تواند آخر بی نهایت باشد ولی بهانه خوبی است تا بدانیم با این جهش جناحی و شعار زدگی که داریم، آیا برای مدیریت جهانی، محلی از اِعراب هستیم؟
مدیران ارشد استان:
می دانید وارث آتش خاکستر است؟ می دانید وجود یک سلول سرطانی در ته بافت های بدن، می توانید در مرگ یک انسان مؤثر باشد؟ شنیده اید که کِرم درخت نیز می تواند عامل سرنگونی درختان تنومند باشد؟ حضرات، بدبختی ملتها به داشتن امرای گمراه و خودباخته در مصلحت اندیشی و کوته بینی است. اگر در دیپلماسی سیاسی، برای حکومت های دیکتاتوری و موروثی به لحاظ ناهمگونی با آزادی و دموکراسی، منزلت و جایگاهی قائل نیستند، برای مشاوران منفعت طلب و مصلحت پذیر نیز، آینده ای جز زوال حکومت هایشان متصور نبوده و آنها را به عنوان خطری بزرگ گوشزد می نمایند. پس در دنیایی که یکی از سیری شکم، حنجره تنفسی اش بند آمده و دیگری از گرسنگی مفرط حنجره ای برای تنفس ندارد، نباید از باد قدرت و قوه قهریه ، در نکبت گمراهی به خواب رفت و یا به دلربایی های میز و موقعیت یا چرب زبانی های چرندگویان، در طناب خودباختگی گرفتار شد. بنابراین به هوش باشید که گمراهی و خودباختگی، بی نهایت ندارند.
بی نهایت جامعه شناسی
دانشِ بررسی جامعه را جامعه شناسی می گویند. یعنی اینکه در « بی نهایتِ» اجتماعی زیستن، همواره جامعه شناسی محور مدیریت و برنامه ریزی اجتماعی بوده است. البته اگر جامعه و مردم را در دایره کوچک تفکر و وسعت نگاهمان محصور کنیم مسلماً جامعه شناسی را تا رتبه عصبیت باوری، قوم نگاری و فرد گرایی بی اثر و مردم را درمحور دور باطل قرارداده ایم. پس مدیر اجتماعی برای رسیدن به مطلوبیت ها، سرنوشت را به تقدیر نمی دهد بلکه به تدابیر واگذار می کند و راهی نیست جزء اینکه باید مدیرانی که وجدان کاری را سرلوحه خود دارند و از چانه زنی آزاد شده اند را بکار گیریم. این یعنی اصلاح طلب و اصول گرا منطق بهتر بودن نیستند بلکه دور باطلی هستند که نه برای صاحب خانه آب دارند و نه برای مُقَّنی نان. و باور به این شعارها، مصداق بی نهایت جامعه شناسی دست و پا بسته جهان سومی ها است.
و بالاخره بی نهایت مدیریت
چه کسی می تواند ادعا کند که معنی جهان شمولی از مدیریت را در جمله ای واحد، بی نقص و بی معارض شنیده و یا خوانده است؟ البته همه می دانیم که مدیر شخصی است با پوشش متفاوت و ژست های گوناگون، که بعضیها در محیط کار مدیر هستند و بعضیها در خانه. بعضیها میز مدیریتی دارند و بعضیها جایگاه آن. بعضیها مدیر هستند و بعضیها مُدبِّر. بعضیها پیپ مدیریتی دارند و بعضیها تیپ آن. بعضیها مدیر هستند و منشی دارند و بعضیها مدیر هستند ولی در اصل تنها منشیاند. بعضیها مدیر هستند و ماشین مدیران را دارند و بعضیها در اصل ماشین هستند و ماشین مدیران را میرانند. بعضیها رنگ مدیریت دارند و بعضیها طعم آن. بعضیها خدادادی مدیر هستند و بعضیها مادرزادی(یعنی تنها به واسطه دلال بازی، واسطه گری و کادو بخشیدن). بعضیها حکم مدیریتشان از جنس کاغذ و امضاء مافوق است و بعضیها از جنس عمل و کارکرد و تجربهشان. بعضیها در گزارش ماهانه تنظیم شده توسط خود، مدیر موفق هستند و بعضیها در عملکرد تنظیم شده مافوق و زیردستان خود. بعضیها تنها مدیر هستند و بس و بعضیها مدیر هستند و یک دنیا ارزش. بعضیها امضایشان چند روزی اعتبار دارد و بعضیها عملکردشان یک عمر. بعضیها یاد خود را با خود میبرند و بعضیها خود میروند و اما نام و یادشان میماند. بعضیها عشق مدیریت دارند و بعضیها مدیر عاشق هستند. بعضیها بر نام سازمان مدیریت میکنند و مدرک مدیریت دارند و بعضیها درک مدیریت. بنابراین بی نهایت مدیریت به برداشت عقلی و ذکاوت شخص مدیر برمی گردد. در دوران ۳۰ سال خدمت شما مدیر بزرگوار، چقدر فرصت مدیریت داشته اید؟ پس به آخر بی نهایت نرسیده اید. شاید شنیده باشید یا خوانده باشید و یا باور داشته باشید که میگویند، مدیریت هم علم است و هم هنر. یعنی هم آگاهی و هم تجربه، هم اکتسابی و هم ذاتی و بالاخره هم توانائی و هم عشق. برای مدیر شدن، نباید به دنبال کتابفروشی، کتاب، مدرسه و دفتر تمرین بود. بلکه باید به دنبال واقعیت، واقعیتبینی، واقعیتپذیری و بیان واقعیت بود. برای مدیر شدن نباید به دنبال رشته مدیریت در دانشگاه مدیریت بود، بلکه باید به دنبال ریشه حقایق در بطن مسائل بود. برای مدیر شدن نباید به دنبال آرزو، آشنا و وابستگی به دوستان بود، بلکه باید به دنبال موقعیتها، واکنشها، عملها و عکسالعملها و البته به شرط یقینی شدن عمر مدیریت محدود خود دردامنه نامحدود مدیریت بود. راستی، آیا به سخن مولا فکر کردهایم که میفرمایند: وای به حال آنکه امروزش مانند دیروزش باشد. پس وای به ما و حال ما که اگر در انتظار موقعیتها بمانیم و تنها منتظران شانس باشیم. خوب می دانیم که در این استان همواره گرفتار بازیهایی هستیم که آخرشان نه تجربه می شوند برای طی طریق بهتر و نه فراموش می شوند که دگر بار گرفتار آخر بی نهایت نشویم. و بقول صادق سرمد:
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت *********** میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز *********** ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت
و این است مدیریتی که در بی نهایت بی مدیریتی گرفتار است.
توضیح؛ مطلبی که میخوانید از سری یادداشتهای بینندگان ما است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. خوانندگان میتوانند در مورد نقد یا تایید این مطلب یادداشت خود را بنویسند.
منبع : کبنانیوز