کاش نماینده های استان ما هم یک استعفای نمایشی ترتیب داده بودند تا دولت بودجه بیشتری رو به استان ما اختصاص بده . البته خب شاید مخالفت با دولت برای بعدها و آینده شون بد می شد . ولی دولت باید خودش عادل و منصف باشه و نذاره کار به جایی بکشه که نماینده های استان ها اینجوری واکنش نشون بدن نسبت به بی عدالتی که در حق شهر و استانشون می شه . به هر حال خوزستانی ها که توی بودجه ۹۳ کلی خوش به حالشون شد ! ولی

سایت مردم استان (ک و ب)- ؛   امروز تصمیم گرفتم گردش کوچکی در شهر داشته باشم تا شهر خودم رو از زوایای بهتری از نزدیک ببینم .

البته در اصل چند جایی کار داشتم که از قبل تصمیم داشتم به اونجاها برم. بنابراین عازم سفر و گردش چند ساعته خود در دوگنبدان شدم . اوّلین چیزی که در حین مسیر توجّهم رو به خودش جلب کرد درختهای وسط خیابون ها بود که با فاصله های زیاد از هم کاشته شده بودند .

با خودم گفتم : اگر شهرداری درختهای بیشتری توی خیابون ها کاشته بود ، شهر خیلی سرسبزتر به نظر میومد و مثل الان بیابونی و کویری نبود ، به خاطر همین یکی از مقاصد امروزم  رو شهرداری در نظر گرفتم که برم و پیشنهادم رو به مسئولین شهرداری اعلام کنم . توی راه که داشتم می رفتم چشمم به چند تا جوون با موهای سیخ سیخی و سر و وضع عجیب غریب افتاد ، می دونستم این شکل و قیافه و سر و وضع در اصل اختراع آمریکاییه !

ولی بچه های ۲۵-۱۵ ساله گچسارانی فکر می کنند مده و کلاس داره و احتمالاً باید تقلید از شبکه های غربی و ماهواره ای باشه . ولی چرا غربی ها از ما تقلید نمی کنند؟ تمدن کهن ما که خیلی اصیل تر از اون تازه به عرصه اومده های غربیه ! پس چرا ما اعتماد به نفس مون اینقدر پایینه و اونها اعتماد به نفسشون اینقدر بالاست ؟ مشکل از خودمونه که خودمون رو خیلی دست کم می گیریم ! البته حرف حق رو آدم از هر جایی بشنوه باید قبول کنه و آداب و رسوم هزاران ساله رو اگر اشتباه باشه باید کنار گذاشت مثل نظام شاهنشاهی و دیکتا توری و خان و رعیتی که چون اشتباه بود کنار گذاشته شد ولی خداییش این فرهنگ مبتذل و بی شناسنامه غربی چیه که وارد فرهنگ اصیل ما شده ؟!

     در مسیر گشت و گذار از محله های لبنان و سر درآوردم که خونه هاشون رو روی تپه و سراشیبی و پستی و بلندی ساخته بودند که ماشین فقط تا پایین محله روی سطح زمین می تونست بره و بقیه راه رو باید پیاده می رفتم . بیچاره اونهایی که خونه هاشون اون بالا بود ، حتماً برای رفت و آمد و خرید و اسباب کشی خیلی دردسر داشتن.

      یکی ساکن شمال تهرانه ، یکی هم ساکن و لبنان و کیامرثی ! آیا واقعاً این دو گروه همدیگه رو درک می کنند؟ به نظر من که نه ! مگه میشه کسی تا چیزی رو با پوست و گوشت و استخون حس نکرده باشه بتونه بفهمه و درک کنه ؟! هر چی هم بگن درک می کنیم دروغ میگن !

      از تپه های کیامرثی اومدم پایین و به خیابان رسیدم . چشمم به تابلوی دفتر ارتباط مردمی آقای خورد . نگاهی انداختم و دیدم در دفتر بازه . یک بار قبلاً می خواستم برم دفترشون، بسته بود ، ولی این دفعه باز بود . رفتم داخل ، می خواستم اگر بشه یه وقتی با آقای در مورد دلایل و محرومیت و همینطور نحوه تنظیم بودجه کشور صحبت کنم و از اونجایی که از بودجه و اقتصاد زیاد سر در نمی یارم ببینم چه جوریه که بودجه استان ما همیشه کمه و بودجه بعضی استانها اینقدر زیاده !

و بگم کاش نماینده های استان ما هم یک استعفای نمایشی ترتیب داده بودند تا دولت بودجه بیشتری رو به استان ما اختصاص بده . البته خب شاید مخالفت با دولت برای بعدها و آینده شون بد می شد . ولی دولت باید خودش عادل و منصف باشه و نذاره کار به جایی بکشه که نماینده های استان ها اینجوری واکنش نشون بدن نسبت به بی عدالتی که در حق شهر و استانشون می شه . به هر حال خوزستانی ها که توی بودجه ۹۳ کلی خوش به حالشون شد ! ولی کسانی که توی دفتر بودند گفتند که آقای تاجگردون این مدت گچساران نمیاد و سؤالاتم رو از طریق ایمیل ازشون بپرسم . از دفتر آقای تاجگردون اومدم بیرون و به ادامه سفرم پرداختم . سر راهم رفتم خدمات کامپیوتری که دوستم اونجا کار می کرد . توی خدمات کامپیوتری یکی از مشتریها یک دختر دانشجوی دانشگاه …. بود که داشت با صدای بلند با موبایل حرف می زد و می گفت که استاد قبلی مبلغ کمتری برای نمره قبولی ازش گرفته و این یکی داره گرون حساب می کنه ! بعد که صحبتش با موبایل تمام شد شروع کرد به درد و دل کردن با هر کسی که به حرفهاش گوش بده . با شنیدن حرفهای دختر دانشجو ، احساس خجالت و شرمندگی کردم ، چون به هر حال من هم دانشگاه تدریس می کردم ولی خدا رو شکر که توی اون دانشگاه تدریس نمی کنم . یاد دانشجویی خودم و کلاسهامون با دکتر زیبا کلام – دکتر لاریجانی و دکتر بهشتی افتادم که تحت هیچ شرایطی نمره الکی به کسی نمی دادن ولی اینجا نمره  رو توی ترازو وزن می کنن و می فروشن به آدم ! لابد قیمت  نمره درس های عملی هم گرونتر از درس های تئوریه !

      از اونجا هم اومدم بیرون و کم کم به شهرداری رسیدم . رفتم داخل و ایده ام رو درمورد درختکاری خیابون ها با مسئول مربوطه در میون گذاشتم ولی از ایده ام زیاد استقبالی نشد و گفتن خیابون ها که خیلی سرسبزه و مشکلی نداره ! فضای شهر بیابونی نیست و قابل رقابت با جنگلهای شماله ! در مورد کانال بدون حفاظ ایستگاه کارکنان هم که از سه سال پیش تا حالا چند بار به خاطرش رفتم شهرداری ، صحبت کردم و ایشون گفتند که بعد از اتمام پروژه زیرگذر این مسأله هم حتماً حل خواهد شد .

      بعد از اینکه از شهرداری اومدم بیرون ، با خودم آرزو کردم که امیدوارم دیگه برای طرح مشکلات شهر نرم توی ادارات مختلف و از مسؤلین خواهش کنم  که تو رو خدا به فکر شهر خودتون باشید و نذارید شهر و استانمون نماد توسعه نیافتگی و محرومیت باشه !

     از شهرداری به سمت پارک نفت سابق و بوستان شهداء فعلی رفتم . سر قبر شهدای گمنام ، خیلی دلم گرفت . به نظرم اونجا جای مناسبی برای شهداء نبود ، جایی که محل تجمع معتادها و اراذل و اوباش و محل برپایی نمایشگاههای بهاره و پاییزه کالاست ! به هر حال نظر عقلاء و خرد جمعی بر این بوده . حتماً یک چیزی می دونستن که من نمی دونم .

     کمی جلوتر از بوستان شهداء ، طرفهای شرکت نفت نوشته بسیار بزرگی توجهم رو به خودش جلب کرد . نوشته بود : “به بام نفتی ایران خوش آمدید” . یادمه طرف کارکنان جاده پازنان هم دیده بودم نوشته بود : “به پنجمین ابر مخزن نفتی جهان خوش آمدید” . پس گچساران هم بام نفتی ایران و هم پنجمین ابر مخزن نفتی جهانه ! پس شهر ما باید یکی از ثروتمندترین شهرهای جهان باشه ولی به نظرم در واقعیت یکی از فقیرترین شهرهای جهان باشه ! ما گچسارانی ها دلمون رو خوش کردیم به اینکه پنجمین ابر مخزن نفتی جهان هستیم . اسم شهر و یا نماینده مون رو برای چند لحظه توی تلویزیون بیارن و یا عزاداری ماه محرم شهرمون رو توی تلویزیون نشون بدن ، اون هم نه به سبک معمول و مرسوم شهرمون ، چون قراره توی تلویزیون مراسم شهرمون رو نشون بدن ، باید سبک مرسوم شهر و منطقه مون رو مخفی کنیم و وانمود کنیم که مراسم مون جور دیگه ایه ! خب هر منطقه ای یک جور مراسم و آداب و رسومی داره ! تازه مراسم ماه محرم بقیه شهرهای ایران رو که تلوزیون نشون می داد به سبک معمول و محلی خودشون بود… ولی نشون دادن شهر و نماینده و مراسم ماه محرم  توی تلویزیون  که برای مردم آب و نون نمیشه !

     دیگه حوصله ادامه دادن به گردشگری رو نداشتم و راه برگشت رو در پیش گرفتم .

از سمت بازار کپری ها اومدم بالا ، سر راهم کلی آشغال و صندوقهای خالی میوه و گوجه و سیب زمینی و بادمجون ریخته بود . همیشه این وضع رو دیدم . اطراف کتابخانه ارشاد هم علفزار بزرگی سبز شده بود که منظره خیلی بدی رو درست کرده بود . این منظره رو هم همیشه دیدم . جمع کردن آشغالها و بریدن علفزارها که بودجه خاصی نمی خواد ، به جای بودجه به چیزهای دیگری احتیاج داره ! رسیدم به زیرگذر که چند ساله شده کابوس شب گچسارانی ها . البته چند روزیه که دارن سریعتر از قبل کار می کنند ! اگر این زیرگذر قرار بود توی تهران ساخته بشه ، شش ماه نشده ساخته شده بود ، ولی اینجا …

     دیگه کم کم دارم می رسم خونه . امروز زیاد روز خوبی نبود ، فردا هم روز خداست . شاید فردا روز بهتری باشه .