- اخبار ، یادداشت ، یادداشت فرهنگی اجتماعی
- سهشنبه 18 جولای 2017 - 11:07
ماجرای عاشقِ «ماجرای نیمروز»
یاسوج ۲۴// ماجرای نیمروز را بلاشک تشکیلاتی ها بهتر می فهمند. بهتر از عوام. عوام الآن. بهتر از تشکیلاتی ها هم که نظامی ها می فهمند. سپاهی ها. استثنائاً سپاهی های دهه ی ۵۰٫ بهتر از آن ها هم آنهایی که در بطن ماجرا بودند. من حیث المجموع عوام سختشان است بفهمند که این چه بود.
یاسوج ۲۴: یادداشت//
سید سعید هاشمی/دبیر سابق انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه یاسوج
شور و تاب اوایل انقلاب خیلی سنگین تر از آنی بود که همیشه تصور می کردم. من چه می خواندم و هم اینک چه دیدم. در ذهنم می گذشت که ماجرای نیمروز چه بود؟ آن را ندیده بودم. چندماهی با خودم تصوراتی را می پروراندم که داستان های هزار و یک شب از آن در آمد. حتی سعی کردم با مهندسی معکوس از حادثه ی ترور مجلس و مرقد، که روزنامه ها تیتر زده بودند «ماجرای نیمروز»، به سرنخ هایی از این داستان پرماجرا برسم.
ماجرای نیمروز را بلاشک تشکیلاتی ها بهتر می فهمند. بهتر از عوام. عوام الآن. بهتر از تشکیلاتی ها هم که نظامی ها می فهمند. سپاهی ها. استثنائاً سپاهی های دهه ی ۵۰٫ بهتر از آن ها هم آنهایی که در بطن ماجرا بودند. من حیث المجموع عوام سختشان است بفهمند که این چه بود. کار تشکیلاتی پدر درآور است. کار تشکیلاتی را فقط تشکیلاتی های خاص می فهمند. کار تشکیلاتی را خانواده ها درک نمی کنند. کار تشکیلاتی را گاهاً خودِ اعضای تشکیلات هم نمی فهمند. در این کارها آدم های نفهم هم زیاد پیدا می شوند. آدم های باشعور هم البته کم اند. کسی تشکیلاتی می شود که تا مغز استخوانش به درد آید. بعضاً هم آدم هایی در تشکیلات پیدا می شود که مدام و مستمر و مستتر غُر می زنند. تشکیلاتی کسی است که کارکشته باشد. کسی کارکشته است که در اوج احساسات بتواند مدیریت کند فضا را. جالبتر این است که بهترین کسی که یک تشکیلاتی را می فهمد باز هم تشکیلاتی است.
من معنای آتش به اختیار را اینجا لمس کردم. نمی دانستم چیست. من آتش به اختیار را آنجایی متوجه شدم که طرف گفته بود تا خمپاره نزدم کسی حمله نکند. راست گفت. یک لحظه تصور کردم اگر یکی شروع نمی کرد و همه بی ملاحظه شلیک می کردند، احتمال اینکه ۹۰ درصد آنها شهید می شدند بود و نهایتا منجر به شکست می شدند.
این یک تشکیلات بود. کسانی که با محیط تشکیلات آشنا نیستند متوجه این قضیه بشوند. در تشکیلات همه هستند، تصمیم گیری می کنند، هم فکری می کنند، اطلاعات جمع می کنند، تحلیل می کنند و نهایتا برنامه را هرچه باشد انجام می دهند. دیدید سلایق آن پنج نفر را؟ دیدید که هر کدام یک خلق و خویی داشت؟ دیدید یکی از بحث بدش می آمد و فقط در دستش آماده ماشه کشیدن بود؟ یکی احساساتی؟ دیگری هیبت مدیرانه؟ و هرکدام یک وظیفه ای داشتند؟اینها را خوب ببینید.
تشکیلات فدایی می خواهد. در ماجرای نیمروز یکی دختری را دوست داشت. به نقطه ای رسید که روبرویش کشته شد. خودش اصرار داشت که به آنجا حمله شود. اما عاشقش بود. این یعنی تابع جمع بودن. ملزم به رعایت قوانین. صحنه ی بسیار عجیبی است. کسی را دوست داشته باشی و جلوی چشمانت او کشته شود. هرکاری بخواهی کنی که معشوقه ات از حالت دشمنت دربیاید اما نمی شود. برایت سخت است. گیر می کنی چه کنی. اما او خودش را ندید. یعنی از خودش عبور کرد. او مردمی را دید که بی گناه وسط خیابان به رگبار بسته می شدند. این یعنی تشکیلاتی. عبور از خود. ما در ادبیاتمان به این می گوییم جهاد. ایثار. آدم باید روحیه ی بسیار بالایی داشته باشد تا به این درجه برسد. در حالت کلی پا گذاشتن روی دل سخت است. سنگین است. دشوار است. خارج از چهارچوب ذهنی انسانی تعریف می شود. اما چه باید کرد؟
وجه دیگر تشکیلات می دانید چیست؟ این کمی در خلأ تعریف می شود. وجه دیگرش قاعده ی قطار مشکلات است. تشکیلات مدام با چالش ها روبروست. شکست پشت شکست. فشار پشت فشار. درد پشت درد. آدم اگر کارکشته نباشد کمرش می شکند. معتقدم هیچ کس در تشکیلات کارکشته نمی شود جز اینکه حدأقل حدأقلش آدم یک بار تق کمرش دربیاید. اصلا غیرممکن است. در مقابل این وجه، پیروزی هاست. شیرینی هاست. رشدهاست. چنان این انرژی های درونی زیبا خرج می شوند که کمتر لذتی هست که از آن بهتر باشد. مثل آن است که بعد از یکسال به بالای یک قله رسیده باشی تا بتوانی در یک لحظه کل دنیا را مشاهده کنی. تلاش یکساله برای یک لحظه. دقیقا همین است. سکانس آخر فیلم به من این حس را منتقل کرد. حس پیروزی بعد از شکست های پی در پی نه یک شکست. این خیلی مهم است.