البته صحنه پنالتی زیاد شسته و رفته نبود و کمی شبهه برانگیز به نظر می‌‌رسید ولی تشخیص من اعلام پنالتی بود.

:  یک از داوران خوب دهه اخیر فوتبال کشورمان به حساب می آید. او پس از بازنشستگی به عنوان کارشناس برنامه ۹۰ قضاوت همکاران سابقش را داوری می کند.

افشاریان خاطره جالبی از قضاوتش در بازی با سپاهان دارد که با هم می خوانیم:

در یک دوره از بازی‌های لیگ‌برتر، دیداری بین سپاهان و استقلال در ورزشگاه نقش جهان اصفهان برگزار می‌‌شد. من هم که داور این دیدار بودم به همراه یکی از دوستانم که استقلالی دوآتشه بود از سنندج به اصفهان آمدیم.

بازی تا دقیقه ۸۳ ، صفر – صفر بود تا اینکه آقای صمد مرفاوی که مربی استقلال بود طی تعویضی، مرتضی ابراهیمی را وارد زمین کرد. هنوز ۳، ۴ دقیقه از آمدنش نگذشته بود که روی بازیکن سپاهان خطای پنالتی انجام داد. البته صحنه پنالتی زیاد شسته و رفته نبود و کمی شبهه برانگیز به نظر می‌‌رسید ولی تشخیص من اعلام پنالتی بود.

استقلالی‌های زیادی در ورزشگاه حضور داشتند که همه به تصمیم من معترض بودند اما به هر ترتیب با آن پنالتی، استقلال یک – هیچ بازی را واگذار کرد. آقای مرفاوی هم خیلی عصبانی بود و با من کلی بحث کرد اما دیگر بازی تمام شده بود و فایده‌ای نداشت.

به همراه کمک داورها به سمت رختکن می‌‌رفتیم که تماشاچیان با سنگ‌ ما را زدند در کمال تعجب دیدم که دوست من هم در بین آنهاست و در حال سنگ پرتاب کردن است! اما این تمام ماجرا نبود.

ورزشگاه تنها یک خروجی داشت و ما برای بیرون رفتن یک راه بیشتر نداشتیم. تازه اوضاع وقتی بدتر شد که در همان حال و اوضاع ناظر بازی در تلویزیون اعلام کرد که پنالتی درست نبوده. شرایط دشوارتر شد با توجه به اینکه می‌‌دانستیم تعداد زیادی از تماشاچیان استقلال هم خارج از ورزشگاه منتظر ما هستند.

بالاخره یکی از پرسنل ورزشگاه پیکانی آورد و ما سوار شدیم. برای اینکه دیده نشویم چند پتوی سربازی روی ما انداختند. زیر پتو بحث و گفتگویی در جریان بود، کمک‌ها به من می‌‌گفتند: «آخر این چه پنالتی بود که گرفتی؟ بدبختمان کردی.»

 در همان حال و احوال وقتی نفس کم می‌‌آوردیم و گرممان می‌‌شد پتوها را کنار می‌‌زدیم و وقتی می‌‌دیدیم مردم دورمان را گرفته‌اند دوباره زیر پتوها پنهان می‌‌شدیم. اوضاع خنده‌داری شده بود.

دست آخر هم که مشخص شد پنالتی درست بوده و در برنامه ۹۰ هم این موضوع تایید شد. جالب اینکه استقلال در آن دوره، قهرمان لیگ هم شد.

خلاصه آن‌که جان سالم به در بردیم و رسیدم به هتل. دوستم را دیدم که مقابل درب هتل ایستاده. وقتی مرا دید به سمتم آمد، با عصبانیت به او گفتم: «اصلا نمی‌‌خواهم ببینمت،‌ مرد حسابی تو دیگر برای چه سنگ می‌‌زدی؟ تو که رفیق من هستی!»

 او هم در جواب گفت: «خیلی اعصابم را به هم ریختی، استقلال جای خودش، رفاقتمان هم جای خودش!»

منبع : عصردنا