- خبرگزاری ها
- چهارشنبه 15 ژانویه 2014 - 11:01
جهانی بدون ابرقدرت و شبکه ای از قدرت ها
یاسوج- ایرنا- کشورهای سراسر جهان بیش از هر زمانی دیگر به تکاپو افتاده اند تا سهم خود را از قدرت جهانی آینده دریافت کنند؛ جهانی بدون ابرقدرت و با شبکه ای از قدرت های متوسط.
تا سال ۲۰۳۰ ایالات متحده آمریکا، چین، روسیه و یا هر کشور دیگری یک قدرت هژمونیک نخواهد بود، قدرت در سطح جهان به صورت شبکه ای توزیع و شبکه های قدرت برای سیاستگذاران، محدودیت ایجاد خواهند کرد چون بازیگران متعددی قادر هستند جلوی اقدامات سیاستگذاران دیگر را بگیرند.
هرچند نشانه های این وضعیت را از هم اکنون می توان مشاهده کرد؛ آمریکا برخلاف تمایل خود در سوریه اقدام نظامی نکرد، مجبور شد قدرت هسته ای و منطقه ای ایران را به رسمیت بشناسد، گروه های تروریسی همچون قارچ از گوشه های مختلف جهان بیرون می آیند که حاکمیت دولتها را به چالش کشیده اند و نمونه های دیگری که رو به فزونی است.
تغییرات دیگری در حوزه اقتصاد نیز رخ داده است. بحران ۲۰۰۸ و تدوام طولانی مدت آن، غرب را به شدت ضعیف کرده است.
این بحران که بدترین بحران اقتصادی غرب از سال ۱۹۲۹ به این سو به شمار می رود؛ قدرت نسبی مجموعه غرب را کاهش داده و باعث شتاب دوران انتقال قدرت شده که نوید تولد جهانی جدید را داده است؛ جهانی که در آن غرب تنها یکی از کانون های قدرت خواهد بود.
با دیدن این نشانه های سیاسی و اقتصادی است که گزارش های آینده پژوهی پیش بینی می کنند تا ۲۰۳۰ نظمی نوین شکل خواهد گرفت که در آن قدرت به صورت شبکه ای توزیع خواهد شد.
بر این اساس اگر تا پیش از جنگ جهانی دوم، انگلستان راس قدرت جهان بود و در طول دهه های جنگ سرد، دو کشور آمریکا و شوروی جهان را در سیطره خود داشتند و اگر پس از سقوط شوروی، آمریکا بخش اعظم قدرت جهان را به خود اختصاص داده بود در دهه های آینده چنین قدرت هژمونی وجود نخواهد داشت.
بازیگران روابط بین الملل بیش از پیش افزایش یافته و همین افزایش بازیگران به پیچیدگی بیشتر تحولات کمک خواهد کرد.
این پیچیدگی، شبکه ای شدن قدرت را در پی دارد که به معنای تصمیم گیری های گروهی و اجماعی و تعدد بازیگران و افزایش ائتلاف ها خواهد بود.
از این رو توزیع قدرت در میان کشورها در ۱۶ سال آینده تا حد زیادی با امروز متفاوت خواهد بود. آسیا، شمال آمریکا و اروپا ترکیبی از قدرت را بر اساس تولید ناخالص داخلی، جمعیت، هزینه های نظامی و سرمایه گذاری در فناوری های نوین به خود اختصاص می دهند.
اقتصاد جهان تا حد زیادی به چگونگی رشد کشورهای در حال توسعه کنونی بستگی دارد. چین، احتمالا بزرگترین قدرت اقتصادی جهان را تا چند سال پیش از ۲۰۳۰ خواهد داشت.
علاوه بر چین، کشورهای هند و برزیل، بازیگران منطقه ای از جمله کلمبیا، اندونزی، نیجریه، آفریقای جنوبی و ترکیه سهم ویژه ای در اقتصاد جهانی خواهند داشت.
در همین حال، به احتمال زیاد اقتصاد اروپا، ژاپن، و روسیه به کاهش نسبی آهسته خود ادامه می دهند.
تغییر در قدرت ملی ممکن است زیر سایه تغییرات اساسی در ماهیت قدرت رخ دهد. فناوری های ارتباطی، جهان را به سمت شبکه ای شدن قدرت حرکت می دهد.
توزیع قدرت میان کشورها در ۱۶ سال آینده بازگشت به سال ۱۷۵۰ خواهد بود و آسیا وزن خود را در اقتصاد و سیاست جهانی، دوباره به دست خواهد آورد.
اقتصاد کشورهایی مانند کلمبیا ، مصر، اندونزی، ایران، آفریقای جنوبی ، مکزیک، ترکیه نیز اهمیت خواهند یافت.
این کشورها با برخی از فاکتورهای اساسی همچون تولید ناخالص داخلی، اندازه جمعیت و غیره نمی توانند موثر واقع شوند بجز اینکه یاد بگیرند به صورت شبکه ای و ائتلاف در یک جهان چند قطبی رفتار کنند.
این کشورها به صورت جداگانه، بازیگران درجه دوم باقی می مانند چون چین و هند بسیار بزرگ هستند. با این حال به عنوان یک گروه، آنها از اروپا، ژاپن و روسیه پیش خواهند افتاد.
به عنوان قدرت های جهانی، چین جلوتر از هند قرار خواهد گرفت، اما شکاف میان این دو کشور در ۲۰۳۰ پر می شود. از این سال پیشرفت هند شبیه پیشرفت های کنونی چین خواهد بود.
جمعیت افراد در حال کار در چین در سال ۲۰۱۶ به اوج خود می رسد اما در ۲۰۳۰ از ۹۹۴ میلیون نفر به حدود ۹۶۱ میلیون نفر خواهد رسید.
در ۲۰ سال آینده، انتظار می رود بسیاری از قدرت های متوسط رو به بالا افزایش یابد
و محیط نامطمئن، پیچیده، قطعیت ناپذیری و غیرقابل پیش بینی بودن از جمله ویژگی های اساسی چنین جهانی است.
*** سرچشمه های دگرگونی
می توان ادعا کرد که بالا بودن میزان پیچیدگی و پویایی، چیز تازه ای در سیاست جهان نیست، جنگ ها، انقلاب ها، و رکوردهای جهانی بازتاب چنین شرایطی است و بنابراین دگرگونی همواره در سیاست جهان جریان داشته است اما تغییرات جهانی که اخیرا رخ داده هویت قدرت را دگرگون کرده است.
دوره های پیشین شاهد جنگ هایی بوده است که ساختارهای جهان را از چند قطبی به دو قطبی تغییر داده اند و انقلاب هایی را به چشم دیده است که مناسبات حاکم مرجعیت و اقتدار را متزلزل ساخته اند. اما از سده هفدهم به این سو، شرایطی پیش نیامده است که خود ماهیت قدرت تغییری اساسی کرده باشد.
چه نیروهایی سبب به جریان افتادن این دگرگونی پارامترها شده اند؟ به نظر می رسد در این میان، پنج نیرو از اهمیت خاصی برخوردارند.
یکی از این نیروها به گذرا از نظم صنعتی به نظم پسا صنعتی باز می گردد و حول پویش های فناوری به ویژه فناوری های ملازم با انقلاب میکروالکترونیک دور می زند که فواصل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به مراتب کوتاه تر و جابجایی اندیشه ها، تصاویر، پول ها و اطلاعات را بسیار سریع تر کرده و بدین ترتیب وابستگی متقابل مردم و رویدادها را صد چندان ساخته است.
دومین موتور دگرگونی جهانی، پیدایش مسائلی- چون آلودگی جوّ، تروریسم، قاچاق مواد مخدر، بحران های ارزی و ایدز- است که محصول مستقیم فناوری های نو یا وابستگی متقابل شدیدتر جهان هستند و چون دارای گستره ای فراملی و نه ملی یا محلی اند با مسائل سیاسی سنتی تفاوت دارند. پویش سوم، کاهش توانایی دولت ها یا حکومت ها در زمینه ارائه راه حل هایی رضایت بخش برای مسائل عمده ای است که در دستور کار سیاسی آنها وجود دارد.
این توانایی تا حدودی بدان خاطر است که این مسائل تازه، کاملا در حیطه صلاحیت آنها قرار ندارد، تا حدودی بدان دلیل که مسائل قدیمی هم هر چه بیشتر با مولفه های مهم بین المللی (مانند بازارهای کشاورزی و بهره وری کار) در هم تنیده شده است و تا حدودی هم به خاطر آن که دیگر اطاعت و متابعت شهروندان دولت ها امر مسلمی نیست.
چهارم، با ضعیف شدن نظام های کل، خرده نظام ها به مرکز گریز در همه سطوح سازمانی شده است که با گرایش های تمرکز گرایانه ای که دهه های آغازین سده بیستم و پیش از آن را مشخص می سات (همان دولت- ملت گرایی یا فراملت گرایی) تفاوت آشکاری دارد.
سرانجام، بازخورد پیامدهای هر چهار پویش قبلی بر مهارت ها و سمت گیری های افراد بالغ جهان را داریم، همان کسانی که گروه ها، دولت ها و دیگر جمع هایی را تشکیل می دهند که باید بر مسائل جدید وابستگی متقابل فائق آیند و با فناوری های جدید نظم پساصنعتی سازگار شوند.
امروزه مردم کوی و برزن در نتیجه افزایش مهارت های تحلیلی شان و خودآگاهانه تر شدن سمت گیری هایشان در مقابل مراجع اقتدار، دیگر مانند نیاکانشان افراد غیر درگیر و غافلی در زمینه مسائل جهان نیستند که بتوان آنها را بازیچه دست خود ساخت.
**فرجام
از آنچه بیان شد، به روشنی پیداست غرب به راحتی نمی تواند برمشکلات کنونی خود پیروز شود و مجبور است دوره جدید انتقال قدرت را بپذیرد.
کشورهای آسیایی که از قرن ۱۸ نقش موثری در توازن قوای جهان نداشتند بخشی از گذشته شکوهمند خود را بازخواهند یافت.
اقتصادهای نوظهور کشورهای درحال توسعه به سختی در تلاش هستند شکاف میان خود و غرب را پر کنند.
پرکردن این شکاف از هم اکنون و با قدرت یابی چین آغاز شده است اما این تحول تا ۲۰۳۰ ادامه می یابد و از آن زمان شدت می یابد.
از این پس بسیاری از قدرت های متوسط رو به بالا افزایش می یابد که تقاضای بیشتری از قدرت و تغییر در توازن قوا را دارند و در نهایت شبکه ای از قدرت های متوسط شکل می گیرند که بدون ائتلاف کاری از پیش نمی برند و جهان برای اولین بار با اجماع اداره می شود.
منابع
۱- روزنا، جیمز (۱۳۸۴)، ˈآشوب در سیاست جهانˈ، مترجم علیرضا طیب، تهران: انتشارات روزنه.
۲- Global Trends 2030: Alternative Worlds , a publication of the National Intelligence Council , december 2012
۳- World Powers in the 21st Century : The Results of a Representative Survey in Brazil, China, France, Germany India, Japan, Russia, the United Kingdom, and the United States, Berlin, June 2, 2006
یادداشت از: سید ولی موسوی نژاد، خبرنگار ایرنا
۶۲۷
انتهای پیام /*
منبع : خبرگزاری ایرانا